مفهوم حق
نویسنده : رضا ایرانمهر، کارشناس ارشد حقوق بشر-نقل از نشریه ماوی
نویسنده : رضا ایرانمهر، کارشناس ارشد حقوق بشر-نقل از نشریه ماوی
مفهوم حق
بدون شک در جهان معاصر، حق محوریترین عنصر حقوق، سیاست، اخلاق و به طور کلی اجتماع است که در یک روند تاریخی به این حد رسیده است. حق در معنای مدرن آن متفاوت از حق تعریف شده در دنیای پیشمدرن است.
تفکیک حق به 2 مفهوم حق بودن )being right( و حق داشتن )having right( یک تفکیک اساسی است که فاصله دنیای مدرن و دنیای پیشمدرن را نیز نشان میدهد. حق به معنای اول که در مقابل باطل قرار میگیرد، همیشه در عرصه فکر، بهویژه فکر سیاسی و اخلاقی حضور داشته است؛ اما حق به معنای دوم که میتواند در مقابل تکلیف قرار گیرد، محصول فکری جدید است که در پی کوششهای نظری و عملی آزادیخواهانه و برابریطلبانه انسان در دوره مدرن تولد یافته است.
"جک دانلی" نیز تفکیکی با همین مضمون را مد نظر دارد. او being right را حق در معنای وظیفه اخلاقی یا درستی و having right را استحقاق مینامد.
برای مثال، وقتی که به شخص درمانده و فقیری کمک میشود، این یک عمل خوب، اخلاقی و حق است (معنای اول)؛ اما وقتی به فردی که به شخص مسکین و درمانده کمک میکند، بگوییم حق کمک کردن داری؛ به این معنا که تصمیم تو بر کمک یا عدم کمک -هر کدام که باشد- به صرف تصمیم تو بودن، از حمایت و تضمین برخوردار خواهد بود، حق را در معنای دوم آن به کار بردهایم.
"دانلی" میگوید: "ما زمانی که از استحقاق سخن میگوییم، بهندرت از فعل بودن استفاده کرده و در عوض از داشتن و حق داشتن صحبت میکنیم. ما وقتی از کار درست و استحقاق میگوییم، در هر دو صحبت از حق است؛ اما در دو معنای کاملاً متفاوت و آنچه حقوق بشر مدرن از آن بهره میگیرد و بر آن تأکید دارد، حق در معنای دوم آن است."
تضمین زندگی، آزادی و مالکیت نیازمند چیزی بیش از حق صرف به معنای آنچه حق است (حق بودن) میباشد و در اینجا حق به معنای حق داشتن است که جلوه مینماید.
حال وقتی ما از حق در معنای حق داشتن (معنای دوم) سخن میگوییم، میتوانیم معانی متفاوتی را از آن استخراج کنیم. حق طلبکار بر دریافت بدهی خود، حق فرد بر توزیع اموال خود به وسیله وصیت، حق همسر در امتناع از ادای شهادت علیه همسر (در بعضی نظامهای حقوقی) و حق کارگر بر نپیوستن به اتحادیههای کارگری چند نمونه از کاربرد حق در معانی متفاوت هستند. این تقسیمبندی توسط "هوفلد"، حقوقدان برجسته آمریکایی، صورت گرفته است. وی روابط حقوقی را به 4 دسته تقسیم میکند:
1-حق- ادعا
2-حق - آزادی
3-حق- قدرت
4-حق- مصونیت
حقهایی مانند حق طلب دین که به نوعی مطالبه در مقابل تکلیف دیگری است از نوع حق- ادعا، عدم حضور فرد در دادگاه برای ادای شهادت علیه همسر در برخی نظامهای حقوقی از جمله آمریکا از نوع حق- آزادی یا حق- امتیاز، انتقال مال از طریق وصیت یا هبه از نوع حق- قدرت و حق نگهداری طفل برای پدر و مادر و ممنوعیت انفصال قاضی از جمله مصادیق حق- مصونیت هستند.
در مفهوم مدرن، اگر حق با اصول دیگر تضاد پیدا کند، این حق است که مورد وثوق قرار میگیرد و این چنین است که "دورکیم" حق را به برگ برنده تشبیه کرده است. حقها تنها نوعی هدف اخلاقی و اجتماعی نیستند که همسان با دیگر اهداف باشند؛ بلکه در شرایط معمولی حق بر محاسبات سودجویان و ملاحظات خط مشی اجتماعی اولویت دارد. در حقیقت، عمدهترین هدف حق این است که از مالک و دارنده حق در برابر ادعاهای مبتنی بر آن اصول حفاظت کند.
محتوای حق
امروزه از 3 نوع حق یا به عبارتی 3 نسل حقوق صحبت به میان میآید و هر حقی حداقل در یکی از این نسلها قابل تعریف است که به نسلهای سهگانه حقوق بشر معروف هستند.
نسل اول حقها:
حقهای نسلاول عمدتاً همان حقوق و آزادیهای سیاسی- مدنی هستند. حقهایی مانند آزادی بیان، انتخاب محل اقامت و آزادی مذهبی در زمره حقوق نسل اول قرار دارند. به طور کلی حقوق نسل اول متوجه فرد در برابر قدرت سیاسی است و به نوعی به اصالت فرد نظر دارد.این مهم در مواد 2 تا 21 اعلامیه جهانی حقوق بشر برجسته شده است. "مارتین گلدینگ" این حقوق را حقوق "انتخابی" مینامد که اساساً با مفاهیم آزادی و انتخاب سروکار دارند. این حقوق همان آزادیهای سنتی و امتیازات شهروندیهستند که در قالب حقوق سیاسی مدنی شکل گرفتهاند. حقهای نسل اول با سنت لیبرالیسم همخوانی بسیاری دارند؛ زیرا حقوق سلبناشدنی افراد هستند که مصون از تعرض مصلحت عمومی و اقتدار دولت میباشند؛ نکتهای که لیبرالیسم بر آن تأکید دارد.
نسل دوم حقها:
نسل دوم حقوق بشر در حوزه اجتماعی و اقتصادی خودنمایی میکند. حقهایی همچون آموزش، مسکن، مراقبت بهداشتی، اشتغال و سطح مناسب زندگی از حقوق نسل دوم به شمار میآیند.
حقهای نسل دوم تضمینکننده یک زندگی فعال و همراه با سلامت است. اگر تغذیه سالم و مراقبت بهداشتی مناسب نباشد، آیا سلامت فرد و به تبع آن سلامت جامعه دچار لطمه نمیشود؟
هرچند فشار کشورهای سوسیالیستی از زمان تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر تا سال 1967 تأثیر فراوانی بر تولد میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داشت؛ اما این مهم از چشم تنظیمکنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر که عمدتاً دیدگاه لیبرالی داشتند، دور نمانده بود.
در مقدمه این اعلامیه آمده است: " عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانهای شده است که روح بشریت را به عصیان واداشته و ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند، به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است."
این مقدمه بهخوبی اعلام میکند که حقوق بشر علاوه بر آزادیهای اساسی شامل امکانات کافی برای زندگی نیز هست. "گلدینگ" این حقوق را حقوق "رفاهی" نامیده است. برخلاف حقهای نسل اول که عموماًبر عدم مداخله دولت و نبود مانع تأکید دارند (آزادی منفی)، حقهای نسل دوم علاوه بر نبود مانع، ایجاد امکانات و لوازم را از طریق دولت میطلبند (آزادی مثبت.)
ایده مبنایی چنین تفکیکی این است که حقهای دسته اول با خودداری از انجام عملی و حقهای دسته دوم با انجام عملی محقق میشوند؛ اما مهمترین وجه اشتراک این دو نسل، تأکید هر دو آنها بر فرد انسانی یا به عبارت دیگر، صاحب حق بودن فرد است که این خصیصه در نسل سوم حقوق بشر موجود نیست.
نسل سوم حقها:
به وجود آمدن نسل سوم حقها مولود نیازهای جدید بشری بود. روند رو به گسترش انسانی، بینالمللی، اجتماعی و اخلاقی شدن حقوق بینالملل و حقوق بشر و نیز کاستیهای نسلهای اول و دوم موجب ظهور نسل سوم حقوق بشر شد. حقوق نسل سوم یا حقوق همبستگی از فرد انسانی سخن نمیگوید؛ بلکه بر شهروند جهانی تأکید دارد.
نسل سوم حقها برخلاف نسلهای اول و دوم که محصول نظریهپردازی است (لیبرالها و سوسیالیستها)، زاییده تجربه بشر است و واقعیات زندگی بشری باعث شده است این حقوق به وجود بیایند. به عنوان مثال، بشر پیش از عصر حاضر مشکل محیط زیست نداشت؛ اما اکنون این مسئله به یک مشکل حاد بدل شده است.
در این نسل حقوقی، ذیحق جامعه و گروههای اجتماعی هستند که البته نفع کلی آن نصیب فرد نیز میشود. از جمله مهمترین ویژگیهای نسل سوم حقها ایجاد یک احساس قوی بین آحاد جامعهجهانی، غیرقابل عدول بودن تعهدات ناشی از این حقوق به دلیل ضررهای زیادی که نصیب همه میشود، تأکید بر موضوعاتی فراتر از حوزههای جغرافیایی و یا سیستم اقتصادی و سیاسی خاص و تصریح بر حقوقی است که به سبب حضور در جامعه بشری ایجاد شدهاند. عمده مصادیق نسل سوم حقوق بشر (حقوق همبستگی) عبارتند از: حق توسعه، حق صلح، حق مردم در تعیین سرنوشت خویش، حق برخورداری از محیط زیست سالم، حق میراث مشترک بشریت، حق کمکهای بشردوستانه و حق ارتباطات.
نظریههای حق
در این بخش با یک پرسش اساسی و محوری مواجه هستیم که پاسخ به آن ما را در ادامه بحث کمک شایانی خواهد کرد: حقها بر چه مبنایی استوارند و چگونه میتوان آنها را استدلال کرد؟
حقوق بشر دارای ویژگیهایی همچون جهانشمولی، غیرقابل سلب بودن، تفکیکناپذیری و ذاتی بودن است که به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی نمیتوان آنها را سلب و یا محدود کرد. حال چگونه میتوان این اصول بنیادین حقوق بشر را توجیه نمود؟
چارچوبهای فکری فراوانی له یا علیه حقوق بشر به وجود آمده است که از نظریههای نافی و رقیب میتوان به مارکسیسم، اخلاق فضیلتمدار، مکتب سودانگار و رویکردهای محافظهکارانه، نسبیتگرایی فرهنگی و پستمدرنیسم اشاره کرد؛ اما در این نوشتار بدون وارد شدن به این حوزه، به مهمترین نظریههای موجهساز و مؤید حق پرداخته میشود و 2 مکتب حقمدار "حقوق طبیعی" و "اخلاق کانتی" به دلیل اهمیت وافرشان مورد بررسی قرار میگیرند.
مکتب حقوق طبیعی:
"لئو اشتراوس" در مقدمه کتاب "حقوق طبیعی و تاریخ" با دفاع از نظریه حق طبیعی میگوید: "رد کردن حق طبیعی به آن ماند که بپذیریم هر حقی امری وضع شده و نهادنی است. به عبارت دیگر به آن ماند که بگوییم حق فقط همان است که قانونگذاران و دادگاههای کشورهای متفاوت تعیین میکنند.
در حالی که همه میدانیم برخی قانونها یا تصمیمگیریها منصفانه نیستند. پس در چنین مواردی معیاری از درست و نادرست یا منصفانه و نامنصفانه، مستقل و برتر از حق وضعی در دست ما است که با استناد به آن در باب حقوق وضعی داوری میکنیم."
این دیدگاه اشتراوس به نوعی تفسیری از نظریه سنتی حقوق طبیعی است که در پی اثبات وجود یک قانون برتر و انطباق هنجارهای حقوقی با قواعد برتر است؛ حال آن که دغدغه اصلی نظریهپردازان مدرن حقوق طبیعی ارائه تفسیری از ماهیت حقوق است. با وجود این میتوان مورد محوری در نظریه حقوق طبیعی را رابطه اخلاق و حقوق دانست.
جانمایه نظریه حقوق طبیعی اینگونه خلاصه میشود که حقها ریشه در قانونگذاری نداشته و توسط دولت یا ملتی خاص تولید نشدهاند و به هیچ طریقی از جمله ادعای نسبیت فرهنگی نمیتوان این حقوق را سلب یا محدود کرد.
ریشههای نظریه حقوق طبیعی را میتوان در یونان باستان جستوجو کرد. هرچند این امر در عالم واقع صورت نگرفته و هیچکدام از فیلسوفان نیز به آن اشاره نکردهاند؛ اما در ادبیات یونان باستان به مواردی چند برمیخوریم که مهمترین آنها نمایشنامه "آنتیگون" نوشته "سوفوکل" است.
شاید این نمایشنامه پاسخی به سؤال بنیادین سده پنجم قبل از میلاد باشد که آیا معیار برتری وجود دارد یا خیر؟ سوفوکل در این نمایشنامه سوگناک این پرسش را در قالب معمایی مشهور چنان سلیس به ما منتقل میکند که گویی در آن زمان موضوعی شناخته شده و رایج بوده است.
جنگ داخلی میان دو برادر جدایی افکنده بود. یکی از آن دو در حمله به تبس )thebes( کشته شد؛ در حالی که دیگری مدافع تبس بود. شاه دفن برادر مقتول را ممنوع کرد تا این که پیکر او توسط حیوانات تکهپاره شود. مطابق عقاید مذهبی یونانیان این کار مانع از آرام گرفتن روح او میشد؛ چراکه نیل به آرامش حتی با مشتی خاک میسر بود. "آنتیگون"، خواهر شخص متوفا به پیروی از دستورات اخلاقی دینی از فرمان شاه سر باز زد و بر جسدی که روی زمین افتاده بود، خاک ریخت و در نتیجه دستگیر شد. شاه از او پرسید که آیا از فرمانش باخبر بوده و اگر پاسخ مثبت است؛ چرا نافرمانی کرده است؟ او در پاسخ میگوید: این قوانین از طرف زئوس نیامدهاند و او که بر کرسی خدای خدایان تکیه زده، مظهر عدالت است و چنین قوانین بشری را وضع نکرده است. من نیز نمیپندارم که تو انسان فانی بتوانی با یک فرمان، قوانین تغییرناپذیر و نانوشته آسمانی را لغو کنی و زیر پا بگذاری. آنها دیروز و امروز زاده نشدهاند، نمیمیرند و هیچکس نمیداند چه وقت ظاهر شدهاند. این متن بهخوبی نشاندهنده دغدغه اصلی نظریههای سنتی حقوق طبیعی است که بر وجود قانون اولی و قواعد برتر تأکید دارند.نظریه حقوق طبیعی در دوره روم باستان توسط "سیسرو"، وکیل و سیاستمدار رومی، مورد استفاده واقع شد. او حقوق طبیعی را چنین بیان میکند: "قوانین متفاوتی برای روم، آتن و یا برای حال و آینده وجود ندارد؛ بلکه تنها یک قانون جاری و غیر قابل تغییر برای تمام ملتها و تمام زمانها معتبر است. ارباب و حکمرانی برای همه ما جز خداوند وجود ندارد؛ چراکه او نویسنده، قانونگذار و قاضی نسبت به این قانون است."وی در جایی دیگر و با واحد دانستن امر عدالت در تمامی جوامع ادامه میدهد که اگر اصول عدالت استوار بر فرمان انسانها، احکام شاهزادگان یا آرای قضات بود، عدالت میتوانست به استناد رأی یا فرمان توده مردم مؤید دزدی، زنا و جعل وصیت باشد.تا اینجا میبینیم که حسن و قبح اشیا نه براساس طبیعت آنها؛ بلکه بر پایه احکام الهی و آسمانی است. ایدهای که دستاورد افلاطون است، مطلوبیت و یا به عبارتی، حسن و قبح اشیا به خاطر آن است که خدایان خواستهاند. این حسن و قبح ذاتی اشیا براساس طبیعت آنها (نه احکام الهی) از زمان "اکویناس" آغاز و پس از آن به غیر دینی شدن و تفسیری عرفی از حقوق طبیعی منجر شد؛ مسیری که نقش "گروسیوس" در آن بسیار محسوس بود؛ زیرا او بود که در جدا کردن حقوق طبیعی از الهیات کوشید. عبارت "حتی اگر خدا هم وجود نداشت، حقوق طبیعی بود" مؤید این مطلب است.اما تا قرن هفدهم میتوان گفت که بیشترین تأکید بر وظایف و تکالیف و تبعیت از قانون برتر است. از این تاریخ به بعد است که بر اثر نفوذ آموزههای نومینالیزم و اصلاحات پروتستان -که هر دو بر اهمیت ویژه فرد پای میفشردند- نقطه تأکید از قانون طبیعی به حق طبیعی انتقال یافت.در ادامه، دیدگاه دو تن از نظریهپردازان حقوق طبیعی به اختصار بررسی میشود.
جان لاک
بدون شک، "لاک" جزو آن دسته از متفکرانی است که تأثیر بسیاری بر حقوق بشر مدرن داشته است. در یکی از بندهای اعلامیه استقلال آمریکا چنین آمده است: "ما این حقایق را به خودی خود مسلم میدانیم و معتقدیم که همه آدمیان برابر زاده میشوند و آفریدگارشان حقوقی به آنان داده که بازپسگرفتنی نیستند؛ مانند حق حیات، آزادی و جستوجوی سعادت."این کلمات همه از تأثیرگذاری "جان لاک" بر بنیانگذاران قانون اساسی ایالات متحده آمریکا و تدوینکنندگان اعلامیه استقلال این کشور حکایت دارد. حتی برخی نویسندگان، تمام ویژگیهای فرهنگ آمریکایی و قانون اساسی آن را به لیبرالیسم لاکی نسبت میدهند."لاک" به مانند "هابز" صحبت از حالت طبیعی میکند؛ اما حالت طبیعی او برخلاف هموطن خود، حالت جنگ تضاد و کشمکش نیست. "لاک" اعتقاد دارد که انسانها به طور طبیعی در وضعیت و حالت آزادی کامل و برابری هستند و همه اشخاص حقوقی طبیعی نسبت به آزادی و برابری دارند. او میگوید: "بر حالت طبیعی، قانونی طبیعی نیز حاکم است که هرکس را مکلف میکند و عقل که همان قانون است، به نوع بشر -که حتماً به آن رجوع میکند- تعلیم میدهد انسانها که همگی برابر و مستقل هستند نباید به زندگی، سلامت، آزادی یا داراییهای دیگران صدمه برسانند. این تعهد به صدمه نزدن به دیگران -بنا بر فرض لاک- مستلزم حق همگان به صدمه ندیدن است.نگاه "لاک" به حقوق طبیعی نگاهی سنتی است. هرچند "جک دانلی" میخواهد به چنین نتیجهای نرسد؛ اما "مایکل فریمن" در مقاله "حقوق بشر، دین و سکولاریسم" بر آن صحه میگذارد. "لاک" انسانها را به طور طبیعی برابر دانسته و بر عدم تابعیت یک شخص از دیگری تأکید دارد؛ اما اضافه میکند: "مگر آن که خالق و پروردگار آنان با اعلام آشکار و صریح اراده خود، یکی را بر دیگری سروری دهد و با انتصابی آشکار و روشن، حقی تردیدناپذیر به او ارزانی دارد تا سلطه و حاکمیت بیابد."
به این ترتیب، "لاک" میگوید که آزادی طبیعی انسانها با قانون طبیعت محدود میشود؛ قانونی که منبع آن در فلسفه "لاک" خداوند است.درخصوص آموزههای "لاک" درباره مالکیت، میتوان او را نه تنها از "هابز"؛ بلکه از نظریههای سنتی تمییز داد. تعالیم "لاک" در باب مالکیت و در نتیجه، کل فلسفه او نه تنها نسبت به سنت توراتی؛ بلکه نسبت به کل سنت فلسفی جنبه انقلابی دارد. در این فلسفه بر وظایف و تکالیف فرد تأکید نمیشود؛ بلکه حقوق طبیعی او در درجه اول اهمیت قرار دارد.
لان فولر (1978- 1902)
"لان فولر"، فیلسوف آمریکایی، از هواداران جدید حقوق طبیعی است؛ اما او برخلاف نظریهپردازان حقوق طبیعی، دغدغههایی متفاوت از آنان دارد. همانگونه که گفته شد، نظریهپردازان حقوق طبیعی بر رابطه اخلاق و حقوق از نظر محتوای هنجاری حقوقی تأکید داشتند؛ اما "فولر" در پی تبیین مفهوم حقوق از نظر فرآیند شکلگیری و شرایط شکلی قانون اخلاقاً موجه بود.بر همین اساس، او پیوند و همخوانی قانون و اخلاق را تنها در سطح کلیت یک نظام حقوقی ضروری میداند و بیشتر بر شرایط شکلگیری و انتشار قواعد و قوانین اهمیت میدهد. او قانونی را که واجد شرایط هشتگانه زیر نباشد، شایسته اطلاق قانون نمیداند:
1- عمومیت 2- انتشار رسمی 3- عطف به ماسبق نشدن 4- وضوح و شفافیت 5- غیرمتعارض بودن 6- امکان استمثال؟ (فراتر از توان افراد نباشد) 7- استمرار نسبی (دچار تغییرات مکرر و مداوم نباشد، به گونهای که شهروندان نتوانند عمل خود را با آن تنظیم کنند.) 8- وجود انطباق بین قانون اعلامی و اجرای آن توسط کارگزاران و مجریان.
این فهرست ارائه شده از سوی "فولر" که معیارهای اخلاق درونی حقوق از منظر اوست، عکسالعملی به رشد پوزیتیویسم و عملکرد و دفاع نازیها مبنی بر قانونی بودن اعمالشان بود. "فولر" عقیده دارد که رژیمهای توتالیتر با استفاده از اهرم قانون رفتارهای غیرانسانی کردهاند و آن را قانونی جلوه دادهاند. پس باید به طریقی این حکومتهای فاسد را از این حربه خلع سلاح کرد. از آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که "فولر" در اینجا با نظریهپردازان سنتی حقوق طبیعی هم آواست؛ با این تفاوت که وی به جای محتوا بر نحوه شکلگیری تأکید دارد. "فولر" معتقد است که از نظر او این فهرست به نوعی حقوق طبیعی منتهی میشود. وی استدلال خود را با یک سؤال آغاز میکند: آیا این اصول نمایانگر نوعی حقوق طبیعی هستند؟ پاسخ، یک آری مؤکد؛ اما مقید است. آنچه تلاش کردهام انجام دهم، شناسایی و شرح گونه خاصی از قوانین طبیعی مربوط به نوع ویژهای از مسئولیت انسانی بوده است. این مسئولیت را امر تابع ساختن رفتار انسان به حاکمیت قواعد نامیدهام. قوانین طبیعی یاد شده هیچ ربطی به حضور دایمی متفکرانه در آسمانها ندارند. همچنین، آنها کمترین ارتباطی با گزارههایی مثل این که استفاده از وسایل ضدبارداری ناقض قانون خداوند است، ندارند. آنها به تمامی در اصل و کاربرد زمینی هستند. آنها مانند قوانین طبیعی درودگری یا دستکم همانند قوانینی هستند که اگر درودگر بخواهد خانهای که میسازد، سر پا بایستد و منظور افراد ساکن در آن را برآورده سازد، باید از آن پیروی کند. به عنوان یک شیوه آسان (اگرچه نه کاملاً رضایتبخش) با توضیح تفکیکی که انجام شد، میتوانیم از یک حقوق طبیعی شکلی در مقابل یک حقوق طبیعی ماهوی سخن به میان آوریم. به این معنا، آنچه را که اخلاق درونی حقوق نامیدهام (معیارهای عادلانه بودن آن) یک قرائت شکلی از حقوق طبیعی است." بدون وارد شدن به ایرادهای وارده به "فولر" در جمعبندی حقوق طبیعی میتوان چنین گفت که این دسته از حقوق در سیر تحول خود به حقوق طبیعی عرفی (سکولار) تبدیل شده و آنچنان که "پوفندورف" میگوید از هرگونه ارتباط با وحی الهی بری بوده و بهتمامی محصول عقل است. به هر حال، حقوق طبیعی بهرغم انتقادهایی که صورت گرفته، به عنوان یکی از مهمترین نظریههای مؤید حق زنده و پویاست و بسیاری از دادگاهها به استناد حقوق طبیعی آرای خود را صادر کردهاند.
مکتب اخلاقی کانت:
اخلاق از دیدگاه "کانت" چیست؟ در گفتمان اخلاق کانتی عمل مبتنی بر اراده آزاد و همراه با نیت، چیزی که ریشه در استقلال فردی داشته و بدون لحاظ تمایلات نفسانی و خودخواهیهای شخصی انجام گیرد، اخلاقی تلقی خواهد شد. "کانت" هر آموزهای که غیر قابل تسری به دیگران باشد را اخلاقی نمیداند و بر همین اساس تلاش میکند جهانشمولی میان حق و اخلاق را در محدوده دانش اخلاق مستدل سازد. وی در متافیزیک اخلاق به طور مبسوط، فلسفه حق خود را بیان کرده و پیوندهای حق و اخلاق را تبیین نموده است. او معتقد است که از پیوند و تأثیر متقابل میان اخلاق و حق نتیجهای حاصل میشود و آن این است که آزادی هر فرد اجازه ندارد در رفتار و کنش بیرونی، خود را آنچنان متجلی سازد که آزادی دیگران را خدشهدار کند. این نتیجه به دست آمده خود مستلزم دو اصل اساسی و مهم "کانت" است:
1- تنها براساس آن اصل عمل کن که میتوانی همزمان آن را یک قانون جهانشمول بگردانی. 2- به گونهای عمل کن که انسانیت موجود در خود و دیگران را همیشه به عنوان غایت و نه هرگز به عنوان وسیله در نظر گرفته باشی.
از این دیدگاه "کانت" است که میتوان نتیجه گرفت او ارزشی والا و نامشروط برای حرمت و منزلت انسانی قائل است و اگر نزد "کانت" حقیقتی مطمئن، روشن و نامشروط وجود داشته باشد، همین یقین مربوط به حرمت و منزلت تفویض و تفکیکناپذیر انسان است. ژرفاندیشیهای "کانت" در مورد انسان و حرمت و منزلت او یکی از ستونهای محکم اندیشه حقوق بشر در فرهنگ مغربزمین به شمار میرود. با این بیان "کانت" است که احترام به شخص انسان، معیار اخلاقی بودن یک عمل قرار میگیرد. به عبارت دیگر، اصل اخلاق کانتی متضمن حق همه انسانها در بهرهمندی از محترم شمرده شدن حیثیتشان به عنوان موجوداتی است که فینفسه و نه به خاطر عوامل دیگر از ارزش ذاتی برخوردارند.
ترجمان اصل اخلاق کانتی در حوزه توجیهی حقوق بشر بسیار واضح است؛ از آنجا که همه انسانها به صورت برابر از حیثیت ذاتی و انسانی برخوردارند، پس به صورت برابر و فقط به دلیل انسان بودنشان از حقهایی که لازمه محترم شمردن آنها به عنوان غایت ذاتی است، بهرهمند هستند